دهی است از دهستان سعیدآباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 2هزارگزی شمال سعیدآباد سر راه شوسۀ سیرجان به زیدآباد. جلگه، سردسیر. آب از قنات. محصول آن غلات، حبوبات، پنبه. شغل اهالی زراعت، مکاری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سعیدآباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 2هزارگزی شمال سعیدآباد سر راه شوسۀ سیرجان به زیدآباد. جلگه، سردسیر. آب از قنات. محصول آن غلات، حبوبات، پنبه. شغل اهالی زراعت، مکاری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
نام قریه ای است از محال ّ ابهررود زنجان. (ناظم الاطباء). قریه ای است در راه تبریز که کاروان در آن نزول کند. (انجمن آرای ناصری). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: قصبه ای است جزو دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ابهر سر راه شوسۀ زنجان به قزوین. جلگه و سردسیر است. آب آن از قنات و رود خانه ابهررود. محصولات آنجا غلات، کشمش، انگور، میوه، گردو، یونجه و قلمستان. شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی. ایستگاه راه آهن در 5هزارگزی شمال این قصبه است. دارای پست خانه، تلفن و تلگراف و شعبه خرید غله و پاسگاه ژاندارمری و پمپ بنزین و از سال 1324 هجری شمسی کار خانه کبریت سازی اقتصاد در خرم دره دایر شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
نام قریه ای است از مَحال ّ ابهررود زنجان. (ناظم الاطباء). قریه ای است در راه تبریز که کاروان در آن نزول کند. (انجمن آرای ناصری). در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده: قصبه ای است جزو دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ابهر سر راه شوسۀ زنجان به قزوین. جلگه و سردسیر است. آب آن از قنات و رود خانه ابهررود. محصولات آنجا غلات، کشمش، انگور، میوه، گردو، یونجه و قلمستان. شغل اهالی زراعت، گلیم و جاجیم بافی. ایستگاه راه آهن در 5هزارگزی شمال این قصبه است. دارای پست خانه، تلفن و تلگراف و شعبه خرید غله و پاسگاه ژاندارمری و پمپ بنزین و از سال 1324 هجری شمسی کار خانه کبریت سازی اقتصاد در خرم دره دایر شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان، واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 2هزارگزی راه فرعی بافت به مشیز. این ده کوهستانی و سردسیر است آب آن ازقنات و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان، واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری مشیز و 2هزارگزی راه فرعی بافت به مشیز. این ده کوهستانی و سردسیر است آب آن ازقنات و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
جای کوفتن خرمن. (از ناظم الاطباء). جرین. داس. بیدر. (منتهی الارب) : تخم تا در زمین نماند سه ماه بر از او کی خوری به خرمنگاه ؟ سنائی. همچنین در ایام فرس آنرا کرج بوهین کره خوانده اند یعنی خرمنگاه کرج. (از تاریخ قم ص 33). خبور، خرمنگاه گندم و مانند آن. (منتهی الارب)
جای کوفتن خرمن. (از ناظم الاطباء). جرین. داس. بَیْدَر. (منتهی الارب) : تخم تا در زمین نماند سه ماه بر از او کی خوری به خرمنگاه ؟ سنائی. همچنین در ایام فرس آنرا کرج بوهین کره خوانده اند یعنی خرمنگاه کرج. (از تاریخ قم ص 33). خبور، خرمنگاه گندم و مانند آن. (منتهی الارب)
هاله که بر دور ماه گرد آید. (از برهان قاطع). خرگاه ماه. (مجموعۀ مترادفات) ، روی معشوق. (لغت محلی شوشتر) ، خط عذار خوبان. (برهان قاطع) ، کنایه از سرین و کفل. (لغت محلی شوشتر)
هاله که بر دور ماه گرد آید. (از برهان قاطع). خرگاه ماه. (مجموعۀ مترادفات) ، روی معشوق. (لغت محلی شوشتر) ، خط عذار خوبان. (برهان قاطع) ، کنایه از سرین و کفل. (لغت محلی شوشتر)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، واقع در یک هزاروپانصدگزی شمال شاهین دژ. این دهکده در مسیر ارابه رو شاهین دژ به میاندوآب و در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب آن از زرینه رود و محصولات آن غلات و بادام. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش شاهین دژ شهرستان مراغه، واقع در یک هزاروپانصدگزی شمال شاهین دژ. این دهکده در مسیر ارابه رو شاهین دژ به میاندوآب و در جلگه واقع است با آب و هوای معتدل. آب آن از زرینه رود و محصولات آن غلات و بادام. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
کسی که با شوکت و حشمت و ناز و بزرگواری راه می رود و می خرامد. کسی که با زیبایی می خرامد. سیرکننده با ناز. (از ناظم الاطباء) : مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار پرتذروان خرامنده و کبکان دری. فرخی. خرامنده می گشت بر پشت بور بگور افکنی همچو بهرام گور. نظامی. جهاندار در موکب خاص خویش خرامنده بر کبک رقاص خویش. نظامی. آن خرامنده ماه خرگاهی شد طلبکار آب چون ماهی. نظامی. زیّافه، شتر خرامنده. (السامی فی الاسامی). میّاس، خرامنده. متقدی، خرامنده بناز. (منتهی الارب)
کسی که با شوکت و حشمت و ناز و بزرگواری راه می رود و می خرامد. کسی که با زیبایی می خرامد. سیرکننده با ناز. (از ناظم الاطباء) : مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار پرتذروان خرامنده و کبکان دری. فرخی. خرامنده می گشت بر پشت بور بگور افکنی همچو بهرام گور. نظامی. جهاندار در موکب خاص خویش خرامنده بر کبک رقاص خویش. نظامی. آن خرامنده ماه خرگاهی شد طلبکار آب چون ماهی. نظامی. زَیّافَه، شتر خرامنده. (السامی فی الاسامی). مَیَّاس، خرامنده. متقدی، خرامنده بناز. (منتهی الارب)